ادبیات قرن بیستم روسیه

(میخاییل میخاییلوویچ باختین )

”میخاییل میخاییلوویچ باختین“ از بزرگترین و مشهورترین منتقدان قرن بیستم روسیه به شمار می آید. او کارهای بسیار ارزنده ای در زمینه ادبیات و فرهنگ کشور روسیه انجام داد و با نگرشی نو و تازه، راهی جدید به سوی درک بهتر بسیاری پدیده های موجود در جهان هستی گشود، دیدگاه های فلسفی او زمینه را برای فهم مطلوب آقار ادبی ـ به ویژه رمان مساعد ساخت.

متأسفانه این منتقد ادبی بزرگ در کشور ما کمتر شناخته شده است و آثار او یا ترجمه نشده و یا اگر کارهایی هم در این زمینه انجام گرفته باشد بسیار محدود و ناکافی بوده است.

هر چند معرفی همه جانبه ی این دانشمند بزرگ و بررسی آثار ارزشمند وی در زمینه ی ادبیات انتقادی و تفسیری در این مجال کوتاه میسر نیست، اما سعی ما بر این است تا با نمایاندن گوشه ای از زندگی و نیز قسمتی از فعالیت های علمی او در زمینه ی ادبیات، افقی تازه پیش روی علاقه مندان به ادبیات و به خصوص دانشجویان زبان روسی در ایران باز نماییم. در این فرصت کوتاه نگاهی هرچند گذرا به برخی از آثار این منتقد بزرگ می اندازیم و در پایان مقاله ای را از او با عنوان ”هنر و تعهد“ از دیده می گذرانیم.

میخاییل میخاییلوویچ باختین، فیلسوف، زبان شناس، تاریخدان و فرهنگ شناس بزرگ روس در چهارم نوامبر 1895 در شهر اُرلا دیده به جهان گشود. او تحصیلاتش را در رشته فلسفه و تاریخ در اُدسا آغاز نمود و پس از چندی در دانشگاه پیتربورگ آن را به انجام رسانید. پس از انقلاب اکتبر 1917، تا سال 1924 در نِوِل به عنوان معلم تاریخ مشغول به کار بود. در همین ایام بود که پایه های تفکر فلسفی شکل گرفت. او از معدود کسانی است که پس ار انقلاب اکتبر همچنان سنت ادبی و فلسفی ”قرن نقره ای“ ادبیات روسیه را ادامه داد، هر چند در این دوره از تاریخ روسیه شرایط برای فعالیت های ادبی و آفرینش هنری چندان مطلوب و دلخواه نبود.

از سال 1924 تا سال 1929 باختین در لنین گراد به سربرد. اغلب کتابهایی که در این دوره از او منتشر می شدند با نام و امضای مستعار به چاپ می رسیدند. از مهمترین این کتابها می توان ”مارکسیسم و فلسفه زبان“ با نام مستعار والوشینوف و ”روش فرمالیستی در ادبیات“ با امضای مدودوف را نام برد.

در سال 1929 کتاب ”مسایل آثار داستایوفسکی“ را به ادبیات روسیه عرضه کرد. اما در زمان انتشار کتاب، باختین به تبعید در شهر کوستانای قزاقستان محکوم شده بود.

در سالهای 40ـ 1930 باختین مجموعه مقالاتی درباره ساخت و ژانر رمان نوشت. در سال های 1970ـ 1960 چاپ دوم و البته تکمیلی ”مسایل سبک نویسندگی داستایوفسکی“ منتشر شد. از دیگر کارهای باختین می توان به مجموعه ی ”زیباشناسی آثار ادبی“،“ نویسنده و قهرمان در فعالیتهای زیباشناختی“، ” تفسیر آثار فرانسوا رابله و فرهنگ مردمی قرون وسطی و رنسانس، اشاره کرد.

دیالوگ، چندصدایی، کارناوال و حوادث زندگی، از نظریات مشهور بافتین در زمینه ی رمان می باشد.

این دانشمند و منتقد بزرگ ادبیات در هفتم مارس 1973 در مسکو چشم از جهان فرو بست.

 

هنر و تعهد

 

اگر اجزای مختلف ”یک مجموعه“ در زمان و مکان تنها با ارتباطی سطحی و بیرونی با هم پیوند یافته باشند، اما به صورت یک واحد درونی اندیشه، شکل نگرفته باشند، باید آن را مجموعه ای ”مکانیکی“ نامید. اجزا و عناصر چنین مجموعه ای اگر چه در کنار هم قرار دارند و در ارتباط باهمند، اما در حقیقیت جدا از هم و بیگانه اند.

هر سه بخش فرهنگ بشری، یعنی علم، هنر و زندگی، تنها در شخصیتی نمود پیدا می کنند که آنها را به واحد خود اضافه نماید. هر چند این ارتباط و پیوستگی نیز می تواند سطحی و مکانیکی باشد و صد افسوس که اغلب این گونه نیز هست. ”هنرمند“ و ”انسان“ بسیار ساده لوحانه و قبل از هر چیز دیگر به گونه ای بی روح و سطحی در یک شخصیت پیوند می خورند. انسان موقتاً از ”مسایل معیشتی“ به سوی آفرینش هنری می گریزد، گویی به جهانی دیگر یعنی عالم ”اصوات دلپذیر، الهام و یا نیایش“ پناهنده می شود. اما نتیجه ی حاصل کدام است. هنر فوق العاده متهور و پرادعاست، فوق العاده هیجان برانگیز است. چرا که این هنر هیچ گونه پاسخگویی در قبال زندگی ـ که البته به دنبال چنین هنری نبوده است ـ احساس نمی کند.

”جایگاه ما کجاست؟“ ـ این پرسشی است که گاه زندگی و گاهی هنر مطرح می کنند ـ ” آخر ما مسایل و مشکلات معیشتی داریم.“ زمانی که انسان در عرصه ی هنر است از صفحه زندگی محو می شود و زمانی که در پهنه زندگی است از وادی هنر دور می افتد، نه یگانگی میان آنهاست و نه صمیمیتی دوسویه و درونی در واحد شخصیتی این دو پدیده مشاهده می شود.

اما سؤالی که در اینجا مطرح می شود اینست که چه چیزی ارتباط درونی اجزای شخصیت را تضمین می کند؟ بدون هیچ شک و تردیدی بایستی گفت تنها و تنها تعهد و مسئولیت است که این موضوع را توجیه می کند. انسان در مقابل آنچه که در هنر فهمیده است و آنچه که در این عرصه بر وی گذشته، باید به زندگی خویش پاسخگو باشد، تا آنچه را که گذرانده و درک کرده، در زندگی اش بی اثر و خنثی نماند. البته باید یادآوری کرد که تقصیر و کوتاهی نیز با مسئولیت پذیری و تعهد در ارتباط است. زندگی و هنر نه تنها باید مسئولیت خود را در قبال هم گوشزد کنند، بلکه بایستی از قصور و کوتاهی خود نیز در برابر دیگری آگاه باسند.  ”شاعر“ باید بفمهد که روزمره گی و پیش پا افتادگی زندگی، شعر او مقصر است و از سوی دیگر ”انسان زندگی“ هم باید بداند که کم توقعی و عدم جدی خواسته های او در نافرجامی و بی ثمری ”هنر“ دخیلند.

شخصیت بایستی تمام وکمال، ”مسئولیت“ و ”تعهد“ شود و نه تنها لحظه لحظه ی آن باید در کنار زندگی اش قرار بگیرد، بلکه از واحد ”کوتاهی ها و مسئولیتها“ مملو و سرشار شود.

البته در این راه هیچ توجیهی برای فرار از تعهد و مسئولیت با دستاویز قرار دادن ”الهام“ وجود ندارد زیرا ”الهامی“ که زندگی را نادیده بگیرد و خود نیز از سوی زندگی نادیده گرفته شود، دیگر الهام نیست بلکه تنها یک ژست و حالت شاعرانه است و نه چیز دیگر.

دغدغه ی حقیقی تمامی سؤالات کهنه و قدیمی درباره ”ارتباط متقابل هنر و زندگی“، ”هنر برای هنر“، ”هنر پاک“ و ... به نظر یکی می رسد و آن نیز این است که چه زندگی و چه هنر خواهان کاستن وظیفه خویش و برداشتن بار تعهد از دوش خود می باشند. چرا که خلق یک اثر هنری بدون این که مسئولیتی در قبال زندگی احساس کند بسا سهل تر از خلق اثر هنری پاسخگو به زندگی ست، در مقابل زندگی بی اعتنا به هنر نیز راحت تر و بی دردسرتر می نماید.

 

 محمود رضایی

 

قسمت دوم:رومانتیسم/ Romantisme

 

آغاز قرن نوزدهم را باید شروع عصر جدیدی در ادبیات اروپا دانست که دامنه آن تا به امروز کشیده شده است. این دوره جدید که باید آن را عصر رمانتیک نام داد عصر طبقه بورژوازی شمرده می شد. در این دوره تجمل و زندگی اشرافی همه اهمیت و نفوذ خود را از دست داد ؛ قلمرو آثار ادبی گسترش یافت ؛ حالا دیگر شاعران و نویسندگان از طبقه های گوناگون جامعه بودند. ادبیات رمانتیک در قرن نوزده در کشورهای اروپایی یکی پس از دیگر به ظهور رسید.

در آغاز کلمه رومانتیک از طرف طرفداران مکتب کلاسیک برای مسخره به نویسندگان جدید اطلاق می شد و معنی نخستین آن مترادف با خیال انگیز و افسانه ای بود.

اصولا مکتب نخستین رومانتیسم انگلستان بود و از آنجا به آلمان رفت و از آنجا در فرانسه رسوخ کرد و سرانجام تا سال 1850 بر ادبیات اروپا مسلط شد.

 

اصول مکتب رمانتیک

نخست مقایسه ای از دو مکتب کلاسیک و رومانتیسم به عمل می آوریم:

 

1- کلاسیک ها بیشتر ایدآلیست هستند و حال آنکه رومانتیک ها می کوشند گذشته از بیان زیبایی ها و خوبی ها که هدف کلاسیک هاست زشتی و بدی را هم نشان بدهند.


2- کلاسیک ها عقل را اساس شعر کلاسیک می دانند و حال آنکه رومانتیک ها بیشتر پابند احساس و خیال پردازی هستند.

3- کلاسیک ها تیپ ها و الهام آثار خویش را از هنرمندان یونان و روم قدیم می گیرند و حال آنکه رومانتیک ها از ادبیات مسیحی قرون وسطی و رنسانس و افسانه های ملی کشورهای خویش ملهم می شوند و همچنین از ادبیات معاصر ملل دیگر تقلید می کنند. در دوره رمانتیسم ارسطو جای خود را به شکسپیر داده است.


4- کلاسیک ها بیشتر طرفدار وضوح و قاطعیت هستند و رومانتیک ها به رنگ و جلال و منظره اهمیت می دهند. آنها ترجیح می دهند که به جای سرودن اشعار منظم و یکنواخت با شعاری بپردازند که بیشتر شبیه نثر (چه از لحاظ آهنگ و چه از لحاظ مضمون)، تصویری و متنوع باشد.
این مکتب به آزادی، شخصیت (فرمانروایی من)، هیجان و احساس ها، گریز و سیاحت و سفرهای جغرافیایی در آثار خود بسیار اهمیت قائل است. هنرمند در آن به کشف و شهود می پردازد و به افسون سخن و به اهمیت کلمه بی اندازه آگاه است. خلاصه اینکه رومانتیک سوبژکتیف

 

ویکتور هوگو، والتر اسکات، وردزورت، گوته، شیلر، پوشکین، و لرمانتوف، از پیشوایان نخستین این مکتب هستند.

 

از آثار معروف این مکتب می توان نتردام دوپاری، بینوایان، تاراس بولبا، سه تفنگدار، زندانی قفقاز، فواره باغچه سرای، آیوانهو را نام برد.
قرن نوزدهم را معمولا ”قرن رمان“ می‌نامند. رمان در این قرن در مسیرهای متفاوت و بسیار وسیعی پیش می‌رود و بسیاری از رمان‌های نبوع آسای جهان در این قرن به وجود می‌آیند و رمان جنبه‌های مطلوب تر و جهانی تری پیدا می‌کند. پس قرن نوزدهم شایستگی دریافت عنوان ”قرن رمان“ را دارد. هر چند که در قرن بیستم رمان به حد کمال و پختگی خود می‌رسد و قواعد و اصول اساسی آن تثبیت می‌شوند و نمونه‌ها و سرمشق‌های رمان در هر شکل و طریقه به عرصه می‌آیند اما در قزن نوزدهم غول‌هایی چون بالزاک، فلوبر، دوما، داستایوسکی و تولستوی قدم به میدان می‌گذارند. و جمعا رمان اروپایی به اوج پیروزی می‌رسد. حال آن که در قرن بیستم رمان نویسان بزرگی در سرزمین‌های دیگر، در آمریکای شمالی؛ در آمریکای جنوبی و ژاپن و آفریقا در صحنه ادب ظاهر می‌شوند.

آیا قرن نوزدهم را باید از روز اول ژانویه 1801 به حساب آورد؟ در این تاریخ در فرانسه، شاتو بریان و سنانکور Senancour)، 1846-1770، نویسنده فرانسوی مولف رمان ابرمن) نخستین آثار رمانتیک را خلق کردند. انقلاب کبیر چندسالی در کارهای ادبی وقفه‌انداخت اما نرم نرم رمان نویسان به انتشار آثار خود پرداختند. با این وصف تا چندین دهه رمان نیز مثل سایر رشته‌های ادبی در همان فضایی که محصول ذوق بزرگان قرن روشنگری بود سیر می‌کرد. رمان ”کلاسیک“ این مخلوق قدرتمند رآلیسم که تا مدت‌ها رمان ”واقعی“ تلقی می‌شد، در سال 1830 به حصنه آمد.
و از نظر اساس و بنیاد، خالق خداوند بزرگ آن؛ آونوره دوبالزاک بود و ”کمدی انسانی“ بالزاک تاریخ رمان را زیر سلطه خود آورد و نمونه و سرمشق جهانی شد. و در همه جا مورد تحسین و تقلید قرار گرفت. عده ای بر ضد این جریان بودند و مسیرهای دیگری را برگزیندند و در نتیجه سبک و سیاق‌های متفاوتی به وجود آمد. از بالزاک تا زولا، از دیکنز تا تولستوی، رمان‌های رآلیست؛ و رمان‌های روانشناسانه، بر صحنه مسلط شدند و رمان در این مسیر پیش رفت و در سراسر قرن نوزدهم این وضع برقرار بود. و در قرن بیستم نیز گروهی از رمان نویسان – رژه مارتن دوگار، رومن رولان، ژرژ دوهامل و دیگران همین راه را طی می‌کردند.

در پایان قرن بیستم، بر ویرانه‌های ”ناتورالیسم“ گل‌های عجیبی رویید که عده ای از منتقدان معتقد بودند که رمان در این دوره به انحطاط رسیده، اما گروهی عقاید دیگری داشتند و می‌گفتند که این نویسندگان معترض و سرکش، که لئون بلوا، اکتاو میرابو و ژرز داریان و نظایر آن‌ها، راه‌های تازه ای یافته‌اند. و نوآوری در عالم هنر از ضروریات است. و رمان قرن بیستم با این ابتکارات ریشه‌ها و اصول خود را به دست می‌آورد و از طرف دیگر در ان سوی اقیانوس اطلس، رمان آمریکایی نخستین آثار بزرگ و درخشانش را به جهان عرضه می‌کند و غرب استعمارگر، رمان خود را همراه چیزهای دیگر، به هند و ژاپن و خاورمیانه و آفریقای جنوبی می‌برد که بعضی از این سرزمین‌ها از مستعمرات غرب بودند.

رمان تاریخی در طول قرن نوزدهم و بخشی از قرن بیستم در نظر مردم ارزش و اهمیت خود را حفظ کرد. هر چند که امروز روشنفکران به رمان‌های تاریخی با بدگمانی می‌نگرند، جاذبه این رمان‌ها همچنان باقی است. در طی یک قرن و نیم اخیر بعضی از نویسندگان داستان‌هایی از این نوع نوشته‌اند که غالب آن‌ها بسیار سرگرم کننده و جذاب بوده‌اند. از جمله رمان Quo va dis  به قلم‌هانریک سینیکه ویچ لهستانی (1950-1844) و ”سوس یهودی“ اثر ”لیون فوشتوانگر“ (1958-1884) که نازی‌ها با تغییرات و انحرافاتی از این کتاب یک فیلم ضدیهودی ساخته‌اند. استاندال و فلوبرو پوشکین و تولستوی، از بزرگ ترین نویسندگان قرن نوزدهم نیز رمان تاریخی نوشته‌اند. و بعضی از نویسندگان قرن بیستم، گاهی به رمان تاریخی روی آورده‌اند که برای نمونه می‌توان از آراگون نام برد و کتاب ”هفته مقدس“ او و نویسندگان دیگری چون ”ژیونو (هوسارد روی بام)، آله خوکار پنتیه (قرن ورشنگری)، سولژنیتسین (اوت 14) و مارگریت یورسنر (خاطرات آردین). 

در همین سال‌های بود که بعضی از شاهکارهای رمان تاریخی آفریده شد. پروسپرمریمه (1803-1870) (Proper Merimee)نخستین بار با کتاب ”روایاتی از دوران شارل یازدهم“ (1829) به شهرت رسید. این نویسنده در آیامی‌که از طرف دولت بازرس بناهای تاریخی بود، بخش بزرگی از یادگارهای دوران ”رمان“ Roman) یک سبک هنری که در قرن‌های یازدهم و دوازدهم در اروپا به شکوفایی خود رسید) و گوتیک را از ویرانی نجات بخشید. آفردووینیی نیز که از بازماندگان یک خانواده اشرافی قدیم بود که در ایام انقلاب به وضع بدی دچار شده بودند، مجذوب عظمت تاریخ بود و برخلاف والتر اسکات که حوادث ناچیز و قهرمانان گمنام را ترجیح می‌داد، این نویسنده در رمان ”پنجم مارس“ (1826)، یک قهرمان رمانتیک را به صحنه می‌آورد که با ریشلیو در می‌افتد و خود را به حوادث متلاطم سرنوشت می‌سپارد. بالزاک در حوادث عصر انتقلاب و دوران امپراتوری، ریشه‌های تاریخی دنیای معاصر را جست و جو می‌کند. ویکتورهوگو در آثار دوران جوانی اش از والتر اسکات تاثیر می‌پذیرد و در رمانهای ”هان ایسلندی“ و ”بوک ژارگال“ کم و بیش در سرزمین‌های دیگر به رویدادهای تاریخی می‌پردازد و سپس در ”نوتردام دوباری“ (1831) تصویری از قرون وسطی را ترسیم می‌کند که نوعی رمان سیاه نیز به حساب می‌آید. و در رمان ”نودوسه“ (1874) این تصویر تاریخی را تا دوران انقلاب جلو می‌آورد و در رمان ”مردی که می‌خندد“ (1869) از وقایع تاریخی انگستان سخن می‌گوید و در ”بینوایان“ (1862) مانند بالزاک به تاریخ باز می‌گردد و ریشه‌های تاریخ معاصرش را از دل خاک بیرون می‌کشد. اما استاد بزرگ رمان تاریخی فرانسه، بی تردید الکساندر دوما (1871-1802) است با رمانهای ”سه تفنگدار“ (1844)، ”ملکه مارگو“ (1841)، ” گردن بند ملکه“ (1849) و بیش از بیست رمان دیگر.

 

رنسانس رمان


در نیمه دوم قرن نوزدهم رمان‌های برجسته و ارزشمندی در اسپانیا، در مقایسه با بقیه کشورهای اروپا نوشته شد. علاوه بر ”پرزگالدس“ رمان نویسان توانایی با مشرب‌ها و مسلک‌های متفاوت، رمان‌های معتبری به یادگار گذاشتند که در میان آن نویسندگان کلارین (1901-1825)، پدرو آنتونیو دوآلارکن (1891-1833)، خوزه والرای آکالاگالیانو (1905-1824) و آرماندو پالاچیووالدس (1938-1835) از دیگران نام آورترند و جمعا این نویسندگان بازیگران صحنه رنسانس رمانتیک در اسپانیا بودند.

Subjective)  Subjectif ) است یعنی نویسنده خود در جریان نوشته اش مداخله می کند و به اثر خود جنبه شخصی و خصوصی می دهد.

نظام های حکومتی در جهان و نمونه ایران

شیوه های حکومت در کشورهای مختلف جهان متفاوت است. شاید نتوان دو کشور را یافت که نظام اداره امور در آنها دقیقا مثل هم باشد. اما نظام های حکومتی را می توان در چند عنوان کلی دسته بندی کرد.

نظام پارلمانی

شیوه ای از حکومت است که در آن یک دولت پارلمانی امور کشور را اداره می کند. در این سیستم تفکیک روشنی بین قوای مجریه و مقننه وجود ندارد، اما "رئیس دولت" و "شخص اول کشور" دو نفر هستند.

نمونه این نوع حکومت را در اسرائیل می توان دید. در این کشور رئیس دولت نخست وزیر است و اعضای دولت، از جمله نخست وزیر، عضو پارلمان هستند؛ اما رئیس جمهوری شخص اول کشور محسوب می شوند. شخص اول کشور معمولا در این نظام ها اختیاراتی محدود دارد و سمتش عمدتا تشریفاتی است.

حکومت تک حزبی

شیوه ای از حکومت حزبی است که در آن یک حزب سیاسی مشخص حکومت می کند و هیچ حزب دیگری اجازه معرفی نامزد برای انتخابات ندارد. بعضی حکومت های تک حزبی احزاب مخالف را تحمل نمی کنند اما به احزاب وابسته و زیر مجموعه خود اجازه فعالیت می دهند.

وجود نهاد رهبری با اختیارات گسترده، شیوه حکومتی ایران را منحصر به فرد کرده است

نمونه های این نوع حکومت را در چین، کوبا و سوریه می توان یافت. در چین و کوبا حزب کمونیست حکومت می کند. در سوریه حزب بعث طبق قانون اساسی حزب حاکم است، اما احزاب و گروه های وابسته به این حزب اجازه فعالیت محدود دارند.

حکومت ریاستی

در این نوع حکومت اداره کشور به عهده رئیس جمهوری است و قوه مجریه از قوه مقننه تفکیک شده است.

نمونه این نوع حکومت را در آمریکا می توان یافت.

حکومت نیمه ریاستی

که به نام نظام ریاستی - پارلمانی نیز شناخته می شود شیوه ای از حکومت است که در آن رئیس جمهوری و نخست وزیر هر دو در ادراه امور روزانه کشور دخالت فعال دارند. تفاوت این نوع حکومت با جمهوری پارلمانی در این است که شخص اول کشور مستقیما توسط مردم انتخاب می شود و سمتش صرفا تشریفاتی نیست. تفاوت این نوع حکومت با نظام ریاستی هم در این است که دولت اسما توسط رئیس جمهوری پیشنهاد می شود اما تنها به پارلمان پاسخگو است و پارلمان می تواند آن را وادار به استعفا کند.

نمونه هایی از این نوع حکومت در روسیه و لبنان برقرار است.

سلطنت مطلقه

حکومتی است که شاه یا ملکه در آن بر تمام شئون زندگی رعایای خود مسلط است. بعضی مقامات مذهبی در این نوع حکومت قادرند مقام سلطنت را از برخی اعمال باز دارند و از او انتظار می رود به سنت ها پایبند باشد، اما قانون اساسی وجود ندارد و از نظر تئوری هیچ محدودیتی بر قدرت مقام سلطنت اعمال نمی شود. هر چند در عمل وزن و نفوذ برخی گروه های اجتماعی، قدرت سلطنت را محدود می کند.

نمونه این نوع حکومت را در عربستان سعودی و برونئی می توان دید.

سلطنت مشروطه

نوعی از حکومت سلطنتی است که در آن یک پادشاه یا ملکه شخص اول کشور است اما قدرت او را قانون اساسی محدود می کند. اکثر کشورهای مشروطه سلطنتی نظام پارلمانی دارند.

نمونه این نوع حکومت را در بریتانیا می توان یافت که در آن سلطنت تقریبا مقامی تشریفاتی است و دولتی پارلمانی اداره امور کشور را به عهده دارد.

نظام حکومتی در ایران

حکومت ایران پیش از انقلاب مشروطه "سلطنت مطلقه" بود. انقلاب مشروطه، تأسیس مجلس و برقراری قانون اساسی آن را به "سلطنت مشروطه" تبدیل کرد. پس از انقلاب اسلامی شیوه حکومت تغییر کرد و ابتدا نوعی نظامی "نیمه ریاستی" برقرار شد که در آن سمت رئیس جمهوری وجود داشت، اما دولت را نخست وزیر با تصویب مجلس تشکیل می داد و اداره می کرد. پس از تغییر قانون اساسی جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۸، نظام حکومتی ایران به نوعی نظام ریاستی تبدیل شد. هرچند وجود نهاد رهبری با اختیارات گسترده، شیوه حکومتی ایران را منحصر به فرد کرده است.

مقایسه ی جالبی بین سن زمین و سن انسان

دوست زمین شناسی مقایسه ی جالبی را بین سن زمین و سن انسان انجام داده است که خواندن آن خالی از لطف نیست ". فقط تصور کنید که بتوانیم سن زمین را که غیر قابل تصور است ، فشرده کنیم وهر صد میلیون سال را یک سال در نظر بگیریم! در این صورت کره ی زمین مانند فرد 46 ساله خواهد بود! هیچ اطلاعی در مورد هفت سال اول این فرد وجود ندارد و در باره ی زندگی او نیز اطلاعات کم و بیش پراکنده ای داریم. اما این را می دانیم که در سن 42 سالگی، گیاهان و جنگل ها پدیدار شده و شروع به رشد و نمو کرده اند. اثری از دایناسورها و خزندگان عظیم الجثه تا همین یکسال پیش نبود! یعنی زمین آنها را در سن 45 سالگی به چشم خود دید و تقریبا 8 ماه پیش پستانداران را به دنیا آورد.در اوایل هفته ی پیش میمون های آدم نما به آدم های میمون نما تبدیل شدند! و آخر هفته ی گذشته دوران یخبندان سراسر زمین را فرا گرفت. انسان جدید فقط حدود 4 ساعت در زمین بوده و طی همین یک ساعت گذشته کشاورزی را کشف کرده است. بیش از یک دقیقه از عمر انقلاب صنعتی نمی گذرد و حال ببینید انسان در این یک دقیقه چه بلایی بر سر این بیچاره ی 46 ساله آورده است.او طی 40 دقیقه ی بیولوژیکی، از این بهشت یک آشغال دانی کامل ساخته است. او جمعیت خودش را به نسبت های سرسام آوری زیاد کردهو نسل 500 خانواده از جانداران را منقرض کرده است! سوخت های این سیاره را مال خود کرده و همه را به یغما برده است! و الان مثل کودکی معصوم و بی تقصیر! ایستاده و به این حمله ی برق آسا نگاه می کند"


حالا یه چیز هم از جای دیگه گرفتم و اضافه میکنم به این متن

جیمز لاولاک، از مشهورترین اقلیم شناسان جهان با اشاره به اینکه گرم شدن زمین پدیده ای اجتناب ناپذیر است سال 2040 را فلاکت بارترین سال دنیا اعلام کرد. لاولاک ضمن تأکید بر اینکه از این به بعد پیشگیری ها هیچ فایده‌ای نخواهد داشت مهمترین اثرات گرمایش جهانی برای 32 سال بعد را اینچنین عنوان کرد:
6
میلیارد نفر در دنیا اسیر سیل، خشکسالی و بی‌غذایی خواهند شد. ساکنین جنوب اروپا و خاورمیانه به کانادا، استرالیا و انگلستان کوچ خواهند کرد. برای این افراد کمپ‌های مهاجرین درست خواهد شد.بخاطر تأثیرات شرایط آب و هوایی جنگ‌های نژادی رخ خواهد داد. اگر حتی از همین امروز هم انسان‌ها از تکنولوژی‌های سازگار با محیط زیست استفاده کنند. یا برعکس از ذغال و ماشین‌های چهار دیفرانسیل استفاده کنند باز هم هیچ تأثیری روی گرمایش جهان نخواهد داشت چرا که دیگر بسیار دیر شده است!دمای هوای تابستان در اروپا به طور متوسط بین 43 تا 49 درجه در تغییر خواهد بود. بخاطر افزایش دما در اروپا صنعت کشاورزی به پایان خود خواهد رسید. بیابان تا نقاطی از اروپای مرکزی پیشروی خواهد کرد و به پاریس و حتی برلین خواهد رسید. لندن به دلیل بالا آمدن رود کمبریج به طور مداوم با سیل و زیر آب رفتن دست و پنجه نرم خواهد نمود. چین به کشوری غیرقابل سکونت تبدیل خواهد شد. به همین خاطر چینی‌ها به آفریقا نقل مکان خواهند نمود. به همین منظور؛ چین از هم اکنون مشغول فعالیت‌هایی در آفریقاست. روسیه هم به سیبری کلونیزه خواهد شد. بنگلادش از نقشه جهان حذف خواهد شد!روی زمین 80 درصد انسانها امکانات زیستی ندارند. یعنی ظرفیت زیست زمین 20 درصد جمعیت جهان است. در سال 2040 این هشتاد درصد خواهند مرد!