آرزو

آرزویم این است نتراود اشک در چشم توهرگز مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد...

ادمک اخر دنیاست بخند/ادمک مرگ همینجاست بخند/دست خطی که تو را عاشق کردشوخی کاغذی ماست بخند/ادمک خر نشوی گریه کنی کل دنیاسرابست بخند/ان خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند.

پروردگارا!
به من آرامش ده
تا بپذیرم آنچه راکه نمی توانم تغییر دهم
دلیری ده
تا تغییر دهم آنچه را که می توان تغییر دهم
بینش ده
تا تفاوت این دو را بدانم
مرا فهم ده
تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن
مطابق میل من رفتار کنند.

یادمان باشد از امروزخطایی نکنیم گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم پر پروانه شکستن هنر انسان نیست گر شکستیم زغفلت من و مایی نکنیم یادمان باشد اگر شا خه گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش سازو نوایی نکنیم یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق زهر بی سرو پایی نکنیم

انگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟ . بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند.

دلم می گیرد از آدم هایی که در پس نگاه سردشان با لبخندی گرم فریبت می دهند
دلم می گیرد از خورشیدی که گرم نمی کند و نوری که تاریکی می دهد
ازکلماتی که چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند
دلم می گیرد از سردی چندش آور دستی که دستت را می فشارد
و نگاهی که به توست و هیچ وقت تو را نمی بیند
ازدوستی که برایت هدیه دو بال برای پریدن می آورد
و بعد پرواز را با منفور ترین کلمات دنیا معنی می کند
گاهی حتی از خودم هم دلم می گیرد.



ای همه مردم ، درین جهان به چه کارید ؟

عمر گرانمایه را چگونه گزارید ?

هرچه به عالم بود اگر به کف آرید ؛

هیچ ندارید اگر که عشق ندارید !

وای شما دل به عشق اگر نسپارید،

گر به ثریا رسید هیچ نیرزید

عشق بورزید ،

دوست بدارید ...!



گفتمش: دل می خری؟! پرسید چند؟! گفتمش: دل مال تو، تنها بخند. خنده کرد و دل ز دستانم ربود !تا به خود باز آمدم او رفته بود ..دل ز دستش روی خاک افتاده بود.. جای پایش روی دل جا مانده بود!

تو که میگی چرا محو نگاتم ،چرا هر لحظه دلتنگ صداتم ،کنایه میزنی میگی چرا من ،همیشه بیقرار خنده هاتم ...یه بار از چشم من جادوی چشماتو نگاه کن ،بشین جای منو چشمای زیباتو نگاه کن

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد