هرمان هسه

. هسه‌ را در دوران‌ کودکی‌ می‌بینیم‌ که‌ در دوم‌ ژوئیه‌ 1877 در خانواده‌ای‌ از میسیونرهای‌ پروتستان‌ متولد می‌شود. در دوازده، سیزده‌ سالگی‌ رؤ‌یای‌ نویسنده‌ شدن‌ را در سر می‌پروراند. در یکی‌ از دبیرستانهای‌ معروف‌ وورتمبرگ1 تحصیل‌ می‌کند و از امکان‌ ورود به‌ دبیرستان‌ الهیات‌ ماولبرن2 برخوردار می‌شود. پس‌ از یک‌ سال‌ تحصیل‌ در دبیرستان، کشمکش‌های‌ روحی‌ هسه‌ جوان‌ با اقدام‌ او به‌ خودکشی‌ بروز می‌کند. رمان‌ نارتسیس‌ و گلدموند که‌ هسه‌ کار بر روی‌ آن‌ را در سال‌ 1927 آغاز می‌کند، صحنه‌ و فضای‌ قرون‌ وسطایی‌ دبیرستان‌ ماولبرن‌ را به‌ تصویر می‌کشد. زمان‌ روایت‌ داستان‌ قرن‌ پانزدهم‌ است. موضوعِ‌ دوپارگی‌ انسان‌ که‌ در تمام‌ آثار هسه‌ حضوری‌ چشمگیر دارد، این‌ بار نه‌ در قالب‌ یک‌ فرد بلکه‌ در دو شخصیت‌ کاملاً‌ مجزا در صومعة‌ ماریا برون3 مطرح‌ می‌شود. کتاب‌ از بیست‌ فصل‌ تشکیل‌ شده‌ است. در شش‌ فصل‌ اول، نارتسیس‌ که‌ تجسم‌ روح‌ خالص‌ است‌ و به‌ تمام‌ جذابیت‌های‌ عالم‌ مادی‌ پشت‌ کرده‌ است، به‌ دوستش‌ گولدموند که‌ راهبی‌ مرتد است، توصیه‌ می‌کند، صومعه‌ را ترک‌ گوید. گولدموند خواهان‌ تجربة‌ زندگی‌ است. زندگی‌ او تجسم‌ عینیِ‌ پیروی‌ از غریزة‌ جسمانی‌ است. ده‌ فصل‌ میانی‌ کتاب‌ از عشق‌های‌ بیشمار گولدموند حکایت‌ می‌کند. او در آن‌ زندگی‌ که‌ برای‌ خود برگزیده‌ است، شاهد قتل، جنگ، تجاوز، غارت‌ و چپاول‌ است. در این‌ فصل‌های‌ میانی‌ از نارتسیس‌ خبری‌ نیست‌ تا آنکه‌ در چهار فصل‌ پایانی‌ کتاب‌ نارتسیس‌ که‌ اکنون‌ به‌ مقام‌ ریاست‌ صومعه‌ ارتقأ یافته‌ است، به‌ عنوان‌ منجی‌ در صحنه‌ حاضر می‌شود تا گولدموند را که‌ پس‌ از پشت‌ سر گذاردن‌ زندگی‌ مادی‌ و شهوانی‌ صرف‌ که‌ اینک‌ به‌ هنر نیز روی‌ آورده‌ است، از اعدام‌ نجات‌ دهد.

در فصل‌ هفدهم‌ نارتسیس، گولدموند را که‌ به‌ اعدام‌ محکوم‌ شده‌ است، ملاقات‌ می‌کند. این‌ دو دوست‌ در موقعیت‌ کاملاً‌ متفاوتی‌ با یکدیگر قرار دارند. نارتسیس‌ ریاست‌ صومعه‌ را به‌ عهده‌ دارد. از رد پای‌ لذت‌ و الم‌های‌ زندگی‌ مادی‌ بر چهرة‌ او اثری‌ نیست. گولدموند در زندگی‌ تن‌ به‌ غریزه‌ سپرده‌ است، اما تسلیم‌ محض‌ غرایز شدن‌ نیز عطش‌ نیازهای‌ او را فرو نمی‌نشاند. از کوچة‌ هنر می‌گذرد، یکسره‌ خواهان‌ تجربه‌ و آزمودن‌ است؛ آزمودن‌ آنچه‌ زندگی‌ نام‌ دارد. او خواهان‌ رویارویی‌ با افت‌ و خیزها و فراز و نشیب‌های‌ زندگی‌ است. از بدنامی‌ و رسوایی‌ نمی‌هراسد. اما نارتسیس‌ از همان‌ ابتدا تکلیفش‌ را به‌ خوبی‌ می‌داند. بی‌آنکه‌ پاسخ‌ پرسش‌هایش‌ را با آزمون‌ و خطا به‌ دست‌ آورد، در صومعه‌ مشغول‌ عبادت‌ می‌شود، ریاضت‌ می‌کشد و به‌ مقام‌ ریاست‌ دیر ارتقأ می‌یابد. اگر صومعهماریا برون، نماد دبیرستان‌ الهیات‌ ماولبرن‌ باشد، هسه، آن‌ را باید نماد کدامیک‌ از این‌ دو شخصیت‌ دانست؟ هسه‌ تاب‌ ماندن‌ در ماولبرن‌ را نمی‌آورد و دست‌ به‌ خودکشی‌ می‌زند. گولدموند تاب‌ ماندن‌ در صومعه‌ را ندارد و به‌ زندگی‌ غریزی‌ رو می‌آورد. گولدموند به‌ زندگی‌ با تمام‌ جلوه‌های‌ فریبنده‌اش‌ آری‌ می‌گوید و از پرداخت‌ تاوان‌ آن‌ نیز ابایی‌ ندارد، اما به‌ آرامش‌ نمی‌رسد و در جایی‌ که‌ دچار یأس‌ و سرخوردگی‌ شده‌ است، به‌ هنر روی‌ می‌آورد. هسه‌ در ذکر تفاوت‌هایش‌ با گولدموند می‌گوید: ?اگر برای‌ نفس‌ نوع‌ دوستی‌ (یعنی‌ دوست‌ داشتن‌ زنان) حرمتی‌ قایل‌ نبودم‌ و نفرت‌ از تسلیم‌ بی‌چون‌ و چرا در برابر غریزه‌ در من‌ نضج‌ نمی‌یافت‌ و مهارم‌ نمی‌کرد، من‌ نیز چون‌ گلدموند می‌توانستم‌ بی‌رویه‌ عشق‌ بورزم.?4

در واقع‌ هسه‌ با میدان‌ دادن‌ به‌ تجربیات‌ ذهنی‌اش، شخصیت‌ گولدموند را شکل‌ می‌دهد. گولدموند بخشی‌ از واقعیت‌ وجودی‌ خودِ‌ هسه‌ است. ترک‌ تازی‌های‌ گولدموند در عرصة‌ کسب‌ تجربه، بالقوه‌های‌ هسه‌ را بالفعل‌ می‌سازد. گفت‌ و گوهای‌ چهار فصل‌ پایانی‌ کتاب‌ که‌ میان‌ نارتسیس‌ و گولدموند صورت‌ می‌گیرد، از سرگشتگی‌ گولدموند حکایت‌ می‌کند. در مقابل، لحن‌ کلام‌ نارتسیس، آرام، پدرگونه، عاری‌ از تزلزل‌ و در واقع‌ یادآور لحن‌ کلام‌ یک‌ میسیونر تمام‌ عیار است. در فصل‌ هفدهم‌ گولدموند از خشونت‌ و بی‌عدالتی‌ بر روی‌ زمین‌ سخن‌ می‌گوید و از مفهوم‌ کمال‌ و عدالتی‌ که‌ در افکار و کتب‌ مذهبی‌ متکلمان‌ دینی‌ وجود دارد، می‌پرسد:

?عدالت‌ و کمال‌ وجود دارند و اثبات‌ پذیرند، اما این‌ دو چه‌ فایده‌ای‌ برای‌ ابنای‌ بشر دارند.?5 و نارتسیس‌ در پاسخ‌ می‌گوید: ?دوست‌ عزیز من، تو با بغض‌ و کینه‌ علیه‌ ما سخن‌ می‌گویی. هنوز به‌ اندیشیدن‌ روی‌ نیاورده‌ای‌ و موضوعات‌ را با هم‌ درمی‌آمیزی... اما گفتی‌ چرا از مثالِ‌(Idee)  عدالت‌ بهره‌ای‌ نمی‌بریم. این‌ کار هر روز و هر ساعت‌ ماست... چون‌ با مثال‌ عدالت، بی‌عدالتیها و گناه‌های‌ بشر را محک‌ می‌زنیم‌ و در جهت‌ رفع‌ بدی‌ می‌کوشیم‌ و زندگی‌ بشر را به‌ جانب‌ خدا راهبری‌ می‌کنیم.?6

نارتسیس‌ همچنان‌ می‌کوشد که‌ با توجه‌ به‌ فطرت‌ پاک‌ نهاد گولدموند که‌ به‌ هنر روی‌ آورده‌ است، در جهت‌ هدایتِ‌ و رستگاری‌ او بکوشد. هنر از نظر وی‌ نقطة‌ عطفی‌ است‌ در وجود گولدموند برای‌ هدایت‌ وی‌ به‌ سوی‌ خیر.

مباحثاتی‌ که‌ میان‌ این‌ دو دربارة‌ هنر در می‌گیرد، حاوی‌ نکات‌ جالبی‌ است. گولدموند در وصف‌ هنر می‌گوید: ?هنر راهی‌ است‌ برای‌ غلبه‌ بر فناپذیری‌ انسان. انسان‌ با هنر بر فناپذیریش‌ فایق‌ می‌آید. اما آثار هنری‌ نیز نابود می‌شوند... آثار هنری‌ چون‌ به‌ آنچه‌ فناپذیر است‌ جاودانگی‌ می‌بخشند، خوب‌ و تسلی‌ بخش‌ هستند.?7 نارتسیس‌ از سخنان‌ گولدموند به‌ وجد می‌آید و به‌ او اطمینان‌ می‌دهد که‌ می‌تواند خالق‌ آثار زیبا و ماندگار شود. از نظر او وطن‌ و مسکن‌ چنین‌ آثاری، روح‌ آدمی‌ است. نیمة‌ غایب‌ گولدموند، نارتسیس‌ است. هسه‌ در زندگی‌ شخصی‌اش‌ با این‌ دو نیمه‌ برخورد بسیار داشته‌ است. دغدغة‌ اعتلای‌ روح‌ بشر که‌ وجود هسه‌ سرشار از آن‌ است، به‌ دوران‌ کودکی‌اش‌ برمی‌گردد. خاستگاهِ‌ این‌ دغدغه‌ نفس‌ کشیدن‌ در فضای‌ مسیحیت‌ و فضای‌ روحانی‌ هند است. سخنان‌ میسیونر گونة‌ نارتسیس‌ میراثی‌ است‌ از هرمان‌ گوندرت8، پدربزرگ‌ هسه، که‌ ?بیش‌ از بیست‌ سال‌ به‌ عنوان‌ میسیونر در هند زندگی‌ کرده? است9 و پدرش‌ یوهانس‌ که‌ سالها در مانگالور سابقة‌ خدمت‌ داشته‌ است. البته‌ هسه‌ تمام‌ شخصیت‌های‌ رمان‌هایش‌ را ظهور شخصیت‌ جدید و متفاوتی‌ با شخصیت‌ خود نمی‌داند. در واقع‌ مخلوقات‌ ادبی‌ او بازتاب‌ دغدغه‌های‌ درونیش‌ هستند: ?آیا خلق‌ شخصیت‌ جدیدی‌ که‌ با ذات‌ من‌ مغایرت‌ داشته‌ باشد، ضروری‌ است؟... این‌ شخصیت‌ها برخلاف‌ آنچه‌ هنگام‌ خلق‌ آنها می‌پنداشتم، شخصیت‌های‌ جدیدی‌ نیستند، بلکه‌ پرسشگران‌ و دردمندان‌ باصفایی‌ هستند که‌ ابعاد گوناگون‌ شخصیت‌ مرا وصف‌ می‌کنند... نکتة‌ مثبت‌ در اینجاست‌ که‌ من‌ علیرغم‌ پشت‌ سر گذاشتن‌ بحران‌ها و کوره‌ راه‌ها همواره‌ به‌ ذاتم‌ وفادار بوده‌ام. ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد