سخن

با سنگهایی که در سر راهت میگذارند هم میتوانی چیز قشنگ بسازی.

(اریک کستنر نویسنده المانی)

خدا هیچ یک از اینها که می گویند نیست .او عاشق انسان نیست بلکه معشوق اوست .ساکنی است که جهان از او در حرکت است.  

(ارسطو)

هوش واستعداد خود را پرورش ده ولی نه ازراه مطالعه صرف بلکه به وسیله تفکر توام با عمل تمایل اکثر فضلا به مطالعه شبیه تلمبه است خالی بودن مغزها ی خودشان موجب می شود که افکارمردم دیگر را به سوی خود بکشند هر کس زیاد مطالعه کند بتدریج قدرت تفکر را از دست می دهد.    

(شوپنهاور)

کسی که شاد و خندان است همیشه چیزی برای شادمانی پیدا میکند.  (شوپنهاور)

انسان سه راه دارد: راه اول از اندیشه می‌گذرد، این والاترین راه است. راه دوم از تقلید می‌گذرد، این آسان‌ترین راه است. و راه سوم از تجربه می‌گذرد، این تلخ‌ترین راه است.    (کنفسیوس)

دیروز سپری شده،امروزم را دوست دارم و از فردای خود نمی هراسم.  

(ویلیام آلن هوایت)

مردمانی که آرزو و هدف دارند،فقر نمی شناسند،زیرا شخص به اندازه هدفهایش ثروتمند است.                  

(کیم وو جونگ)

هیچ چیز به اندازه افکارمان ما را گول نمی زنند.   

(فرانسوا لاروشفوکو)

کاش میمردم و دوباره زنده میشدم و میدیدم که هیچ کس دور خانه اش دیوار نکشیده است.      (فروغ فرخزاد)

از پیروزی تا شکست فقط یک قدم فاصله است.  

(ناپلئون بناپارت)

اعتراف به ناتوانی بزرگترین توانائی است.   

(ناپلئون بناپارت)

تربیت کودک را باید بیست سال پیش از تولدش آغاز کرد. 

 (ناپلئون بناپارت)

اعتقاد به بخت و قسمت بدترین نوع بردگی است.   

(اپیگتت)

کسی  دارای عزمی راسخ است ، جهان را مطابق میل خویش عوض می کند.  

(گوته)

الماس را جز در قعر زمین نمی توان یافت و حقیقت را جز در اعماق فکر نمی توان کشف کرد.          

(ویکتور هوگو)

بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد،نه در آنچه مینگری.    

(آندره ژید)

سوال های هر کس،بیش از جوابهایش او را می شناساند.  

(ولتر)

کارهای بزرگ تنها از مردان بزرگ ساخته است و مردان هنگامی بزرگ می شوند که بخواهند.    

(شارل دوگل)

محترم بودن نتیجه یک عمر لیاقت اندوختن است.   

(مادام دامبر)

اشخاصی که نمیتوانند ببخشند ،پلهایی را که باید از آن عبور کنند خراب می کنند. 

(هربرت اسپنسر)

سعی کنید چیزهایی را که دوست دارید،به دست آورید وگرنه ناچار خواهید شد ،چیزهایی را که به دست آورده اید ،دوست داشته باشید.   

(برنارد شاو)

حکومت طلائی آنجاست که نتوان قوانین را با پول خرید.  

(برنارد شاو)

یا چنان نمای که هستی؛ یا چنان باش که می نمایی.    

(بایزید بسطامی)

بدترین و خطرناکترین کلمه اینست: همه این جورند.   

(تولستوی)

سه چیز خیلی سخت است: فولاد،الماس،خویشتن شناسی.   

(فرانکین)

انسان همانند رود است،هر چه عمیق تر باشد ، آرام تر و متواضع تر است. 

(مونتسکیو)

حق ،حق است،حتی اگر همه علیه آن باشند  و اشتباه ،اشتباه اشت؛حتی اگر همه موافق آن باشند.     

(ویلیام پن)

ابر به آرامی می آید روی کوه می نشیند و جهان را نظاره می کند. 

(مایکل مایر)

تنها گنجی که ارزش جستجو کردن دارد، هدف است. 

 (پاستور)

تنها کلمه ای که خدواند بر جبین هر مردی نوشته، امید است.   

(هوگو)
عشق الهی هم اکنون مرا شفا میبخشد.   

(کاترین پاندر)

یک چیز میتواند همه چیزرا دگرگون کند ، انتخاب هدف و چسبیدن به آن.  

( اسکات رید)

انسان زاییده شرایط نیست ، خالق آن هاست.   (آنتونی رابینز)

آرزو

آرزویم این است نتراود اشک در چشم توهرگز مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد...

ادمک اخر دنیاست بخند/ادمک مرگ همینجاست بخند/دست خطی که تو را عاشق کردشوخی کاغذی ماست بخند/ادمک خر نشوی گریه کنی کل دنیاسرابست بخند/ان خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند.

پروردگارا!
به من آرامش ده
تا بپذیرم آنچه راکه نمی توانم تغییر دهم
دلیری ده
تا تغییر دهم آنچه را که می توان تغییر دهم
بینش ده
تا تفاوت این دو را بدانم
مرا فهم ده
تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن
مطابق میل من رفتار کنند.

یادمان باشد از امروزخطایی نکنیم گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم پر پروانه شکستن هنر انسان نیست گر شکستیم زغفلت من و مایی نکنیم یادمان باشد اگر شا خه گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش سازو نوایی نکنیم یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق زهر بی سرو پایی نکنیم

انگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟ . بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند.

دلم می گیرد از آدم هایی که در پس نگاه سردشان با لبخندی گرم فریبت می دهند
دلم می گیرد از خورشیدی که گرم نمی کند و نوری که تاریکی می دهد
ازکلماتی که چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند
دلم می گیرد از سردی چندش آور دستی که دستت را می فشارد
و نگاهی که به توست و هیچ وقت تو را نمی بیند
ازدوستی که برایت هدیه دو بال برای پریدن می آورد
و بعد پرواز را با منفور ترین کلمات دنیا معنی می کند
گاهی حتی از خودم هم دلم می گیرد.



ای همه مردم ، درین جهان به چه کارید ؟

عمر گرانمایه را چگونه گزارید ?

هرچه به عالم بود اگر به کف آرید ؛

هیچ ندارید اگر که عشق ندارید !

وای شما دل به عشق اگر نسپارید،

گر به ثریا رسید هیچ نیرزید

عشق بورزید ،

دوست بدارید ...!



گفتمش: دل می خری؟! پرسید چند؟! گفتمش: دل مال تو، تنها بخند. خنده کرد و دل ز دستانم ربود !تا به خود باز آمدم او رفته بود ..دل ز دستش روی خاک افتاده بود.. جای پایش روی دل جا مانده بود!

تو که میگی چرا محو نگاتم ،چرا هر لحظه دلتنگ صداتم ،کنایه میزنی میگی چرا من ،همیشه بیقرار خنده هاتم ...یه بار از چشم من جادوی چشماتو نگاه کن ،بشین جای منو چشمای زیباتو نگاه کن

 

من یک جهان سومی هستم

بعضی سوختن ها جوری هستند که تو امروز میسوزی، اما فردا دردش را حس میکنی. داستان کیفیت زندگی و رشد آدمها در جاهایی که جهان سوم نامیده میشوند، مثل همین جور سوزش هاست . از هر دوره که میگذری، میسوزی و در دوره بعد دردش را میفهمی.


شادی ها و دغدغه های کودکی ما : در همان گوشه دنیا که جهان سوم نامیده میشود، شادی های کودکی ما درجه سه است ، ولی دغدغه های ما جدی و درجه یک. شادی کودکیمان این است که کلکسیون پوست آدامس جمع کنیم. یا بگردیم و چرخ دوچرخه ای پیدا کنیم و با چوبی آن را برانیم. توپ پلاستیکی دو پوسته ای داشته باشیم و با آجر، دروازه درست کنیم و در کوچه های خاکی فوتبال بازی کنیم. اما دغدغه هایمان ترسناک تر بودند. اینکه نکند موشکی یا بمبی، فردا صبح را از تقویم زندگی ات خط بزند. اینکه نکند دفاعی مقدس، منجر به مرگ نامقدس تو بشود یا تو را یتیم کند.
از دیفتری میترسیدیم. از وبا، از جنون گاوی، مدرسه، دغدغه ما بود. خودکار بین انگشتان دستمان که تلافی حرفهای دیروز صاحبخانه به معلممان بود. تکلیفهای حجیم عید . یا کتابهایی که پنجاه سال بود بابا در آنها آب و انار میداد.
شادی ها و دغدغه های نوجوانی ما: دوره ای که ذاتا بحرانی بود و بحران جهان سوم بودن هم به آن اضافه شده. در آین دوره، شادی هایمان جنس ممنوعی دارند. اینکه موقتی عاشق شوی. دوست داشتن را امتحان کنی. اینکه لبت را با لبی آشنا کنی. اما همه این شادی ها را در ذهنمان برگذار میکردیم. در خیالمان عاشق میشویم. همخوابه میشویم. میبوسیم. کلا زندگی یک نفره ای داریم با فکری دو نفره. این میشد که یاد بگیریم جهان سومی شادی کنیم. به جای اینکه دست در دست دخترک بگذاریم و با او قدم بزنیم، فقط دنبالش کنیم. یا اینکه نگوییم دوستت دارم و بگوییم امروز خانه خالی دارم.
در عوض دغدغه هایمان بازهم جدی هستند. اینکه از امروز که 15 سال داری، باید مثل یک مرتاض روی کتابهای میخی مدرسه ات دراز بکشی و تا بیست و چهار سالگی همانجا بمانی. بترسی از این که قرار است چند صفحه پر از سوالات چهار گزینه ای ، آینده تو ، شغل تو ، همسر تو و لفب تو را تغیین کنند. تو فقط سه ساعت برای همه اینها فرصت داری.
شادی ها و دغدغه های جوانی ما: شادی ها کمرنگ تر میشوند و دغدغه ها پررنگ تر. شاید هم این باشد که شادی هایت هم، شکل دغدغه به خودشان میگیرند. مثلا شادی تو این است که روزی خانه و ماشین میخری . اما رسیدن به این شادی ها برایت دغدغه میشود. رسیدن به آنها برای تو هدف میشود. هدفی که حتما باید جهان سومی باشی که آنرا داشته باشی. و هیج جای دیگربرای کسی هدف نیستند.
معبارهای آدم خوب بودن جهان سومی هم دغدغه تو میشود. اینکه سر پا مثانه را خالی کنی یا نشسته. اینکه موهای کجای بدنت را میتراشی و کجا را نمیتراشی. و میترسی از اینکه نکند کسی قبل از خدا، تو را در این دنیا محاکمه کند.
بعضی از شادی هایت غیر انسانی میشوند. با پول شهوتت را میخری. با گردی سفید مست میشوی نه با شراب. با دود دغدغه هایت را کمرنگتر میکنی و غبارآلود.
اگر جهان سومی باشی، استاندارد و مقیاس های تمام اجزای زندگی تو، جهان سومی میشوند. اینکه در سال چند بار لبخند میزنی. در روز چند بار گریه میکنی. راهی که تو را به بهشت و جهنم میرساند. و حتی جنس خدای تو هم جهان سومیست.
در این دنیای عجیب، دیدن دست برهنه یک زن هم میتواند براحتی تو را خطاکار کند و قلبت را به تپش وادارد. در این دنیا سلام به غریبه و بیدلیل، نشانه دیوانگیست. لبخند بیجای زن هم دلیل ... اوست.

در این جهان سوم ، کسی را نداری که به تو بگوید چقدر مسواک و خمیردندان، واکسن، خندیدن، رقصیدن خوب هستند. اینکه آینده خوب را خودت باید رقم بزنی و کسی قرار نیست برای این کار به تو کمک بکند. اینکه همیشه جهان اول ، طاعون جهان سوم نیست.
گاهی فکر میکنی که به سرزمین جهان اولی ها مهاجرت کنی تا از جهان سومی بودن رها شوی. اما میفهمی که با مهاجرتت شادی ها، دغدغه ها، جهانبینی، خدا و معیارهایت هم با تو سفر میکنند. گاهی میمانی که این جهان سوم است که کیفیت تو را تعیین میکند یا اینکه تو جهان سوم را درست میکنی؟


یک بار یک دانشجوی خارجی از استاد پرفسور محمود حسابی پرسید، میگویند شما از جهان سوم آمده اید ،جهان سوم چگونه جایی است؟ استاد جواب دادند جهان سوم جایی است که اگر بخواهی کشورت را آباد کنی، خانهات خراب خواهد شد و اگر بخواهی خانهات آباد شود، باید در تخریب کشورت بکوشی.